انگار همین دیروز بود که هم صدا با معلممان فریاد «بابا نان داد» را سر می دادیم و چه زود آن دور ها و دیر ها سپری شدند.انگار همین دیروز بود که آسمان به زمین نزدیک بود و با پریدن بر روی بام ها دست بر آسمان می سودیم، ابراز بیخ گوش ما به آرامی می گذشت و باز باران را با ترانه های زیبا برایمان زمزمه می کرد .اما همین امروز در این رو زهای پر از شک و اشک تنها تصویری از آن سال های رنگین کودکی بر جا مانده است و چه خوب است که ما هنوز هم دوره می کنیم آن روزها را، آن سال ها را، آن ترانه ها را و آن هنوزها را. و به راستی که این فاصله ها و فا نوس رابطه ها هرگز حریف آن خاطره ها و آفتاب عکس ها نمی شوند. هنوز هم پس از این همه سال نوای پدرانه ی آقای عسگری و مشق های دوستانه اش در گوشه ی قلبم طنین انداز است. یادش به خیر وقتی آقای عسگری می گفت تکرار کنید: اسماعیل و عسگر در «ما فرزندان ایرانیم» می ماندند و می خندیدند و البته من هنوز هم به دنبال دوستان خوبم میخوش و بایرام هستم تا شاید بفهمم که چگونه «دو دو تا پنج تا» می شود، هنوز دلتنگ آن روز ها هستم ،دلتنگ شیطنت های صدقعلی و ایرج، دلتنگ فریادهای «بابا انار دارد» یوسف و ولی که زمستان را از خواب بیدار می کردند، راستی تا یادم نرفته باید دلتنگی هایم را بی دغدغه بگویم، آن دو تا را می گویم ناصر و گل اؤغلان که به راستی گل اؤغلان هایی بودند از جنس شیشه و امروز چه شعر واره آن ها مانند آقای عسگری بابا نان داد ها را در گوش فرزندان این مرز وبوم زمزمه می کنند!
دل صبور...برچسب : نویسنده : دل صبور mammi545 بازدید : 148